جلسه بررسی کتاب انقلاب علمی - پژوهشکده تاریخ علم utihs
جلسه بررسی کتاب انقلاب علمی
28 02 2018 03:57
کد خبر : 9865432
تعداد بازدید : 176
۹ اسفند ۱۳۹۶
جلسه نقد و بررسی کتاب انقلاب علمی در ابتدای این جلسه یاسر خوشنویس، مترجم کتاب، از دلایل انتخاب این کتاب برای ترجمه گفت: این کتاب عنوان سرراستی دارد و با توجه به اینکه تاکنون کتاب های خوبی در این زمینه ترجمه شده است، باید پرسید چه نیازی به ترجمه این کتاب بود؟ دو نکته اصلی درباره این کتاب وجود دارد؛ یک نکته درباره ساختار این کتاب است، همانطور که شیپن در ابتدای متن می گوید این کتاب یک تلفیق نقادانه است و نه یک کار دست اول. بنابراین هنر شیپن این است که آنچه احتمالاً از قبل می دانیم را با یک ترکیب و آرایش جدیدی به ما بگوید. شیپن تا حدی در این کار موفق بوده خصوصاً با توجه به اینکه متأثر از مکتب ادینبرو است و یکی از اصول جالب توجه در این مکتب اصل بیطرفی و تقارن است که شیپن سعی کرده است در نگارش کتاب به آنها متعهد بماند. اصل تقارن میگوید همان جنس تبیینهایی که در مورد نظریههای موفق، مجاز و قابل قبول هستند، برای تبیینهای ناموفق نیز به کار گرفته میشوند. بنابراین ما ظاهراً با موقعیتی مواجه میشویم که از قبل کسی را برنده نمیدانیم. اگر بخواهیم داستان قرن هفدهم را اینگونه تعریف کنیم، قاعدتاً از قبل برای مثال گالیله را برابر ارسطوییان محق نمیدانیم، بلکه در پی این هستیم که ببینیم هریک از طرفین چه استدلالهاو چه نقاط قوت و ضعفی داشتند. و هر دو را هم از عوامل طبیعی و شواهد تجربی و هم از عوامل اجتماعی متأثر میدانیم. به هر حال این رویکرد منتقدان خاص خود را دارد، با این وجود شیپن به این رویکرد وفادار مانده است. بنابراین با اینکه از ابتدای کتاب کلیت داستان آشنا است، اما با موقعیتهایی چالشبرانگیز مواجه میشویم.»
خوشنویس در ادامه درباره سایر نکات قابل توجه در کتاب اضافه کرد: نکته دیگری که به نظر جالب می آید بحثهای مربوط به شکلگیری روششناسی علمی جدید است و اینکه قرار بود با این دانش چه کار کنند و معرفت علمی چه کاربردی داشت.، این کتاب 3 فصل دارد؛ فصل اول درباره این است که در عصر انقلاب علمی «چه می دانستند». در این بخش چیز جدیدی به ما گفته نمیشود و متن بازنویسی مختصری از همان چیزهایی است که در کتاب های دیگر وجود دارد. فصل دوم و سوم با فصل اول متفاوت است. موضوع فصل دوم این است که «چگونه می دانستند» نویسنده در این فصل، به شکلگیری روش علمی جدید میپردازد. در فصل سوم در این باره بحث که معرفت به چه کاری می آمد. در اینجا شیپن ارتباط علم جدید و تکنولوژی، ارتباط بین علم و دین و علم و سیاست را به صورت جدیتر پیگیری کرده و به آنها پرداخته است. او صورت مسألههایی را مطرح میکند که در یک معنا مناسبات بین علم و سایر حوزهها و سایر نهادهای اجتماعی در قرنهای بعدی هم را هم پیش میکشد. بنابراین به لحاظ محتوایی ظرافتهایی که در مکتب ادینبرو بوده را پیگیری کرده و بیشتر به جنبههای اجتماعی پرداخته است. وی همچنین خاطر نشان کرد: نکته جالب توجه دیگر عبارت آغازین کتاب است: «چیزی به نام انقلاب علمی وجود نداشت و این کتاب درباره همین موضوع است.». چنین رویکردی شاید این رادیکالترین شکل حمله به یک موضوع تاریخی باشد، اما از جهاتی جالب توجه است. مفاهیم در دورههای تاریخی و مکاتب به مرور در طول زمان صُلب میشوند و به تعبیری تبدیل به جعبههای سیاهی میشوند که درون آنها را نمیفهمیم و فکر میکنیم که به شکلی ازلی و ابدی قرار بود اتفاقی در قرن هفدهم بیفتد که این اتفاق همان انقلاب علمی بود که روی داد. شیپن میگوید اگرچه افرادی در آن دوران بودند که ادعا میکردندکار جدید و مدرنی انجام دادهاند، و گذشتگان باستانی فکر می کردهاند، اما آنها از عنوان «انقلاب» برای کارهای خود استفاده نمیکردند و مفهوم انقلاب بعدها مخصوصا در قرن 19 مطرح شد. همچنین این افرادی که انقلابی میخوانیم با هم اختلاف نظر داشتند و فضا آنچنانکه با خواندن متون مقدماتی تصور می کنیم، اینگونه نبود که همه در یک اقدام مشترک متفقالقول باشند. مجموعهای از مسیرهای گاه واگرا، گاه متقاطع و گاه متضاد در کنار هم اتفاقی را شکل داد که بعد از حدود صد سال به آن انقلاب علمی گفته شد. شیپن توضیح داده که این کتاب را برای دانشجویان کارشناسی نوشته است، بنابراین جزئیات کمتری دارد و نقل قولها خیلی محدود است و حتی مرجعنویسی به شیوۀ کلاسیک هم در کتاب نیست. شیپن اشارهای به روششناسی تاریخی در مقدمه کتاب دارد و بروز عملی آن و اینکه چگونه فرایند تاریخنویسی روی میدهد را در متن کتاب میبینیم. بعد از توضیحات مترجم کتاب دکتر حنیف قلندری، عضو هیئت علمی پژوهشکده تاریخ علم دانشگاه تهران، صحبت های خود را درباره آن چنین آغاز کرد: نباید از دریافتن این نکته شگفتزده شویم که علمورزان قرن هفدهم اغلب همان اندازه که مدرن بودند باستانی هم بوده اند. از نظر دکتر قلندری این جمله میتواند بسیار قابل تأمل باشد زیرا ما اگر قرار است مفهومی داشته باشیم به نام انقلاب علمی و این انقلاب علمی مربوط به رخدادی در قرن هفدهم باشد، باید ببینیم افرادی که مسبب این اتقلاب علمی هستند خود در چه سنت علمی پرورش یافته اند. میتوانیم برای بسیاری از کسانی که نقش آنها را در انقلاب علمی پر رنگ میدانیم دو دوره کار را در نظر بگیریم؛ یک دوره کاری که در سنت قبلی انجام میدادند و یک دوره کاری که آنها مدل فکری خود را عوض کردند و حرف جدیدی میزدند. اینکه دانشمندی کاملاً به این نکته آگاه باشد که حرف جدیدی میزند ، ما مثال های زیادی از این نکته در تاریخ زیاد داریم، این برای بسیاری از دانشمندان قرن هفدهم اتفاق می افتد، ولی این ها قبل از اینکه به تفکر جدایی علم قدیم و جدید برسند عملاً در یک سنت قدیمیتری درس خوانده اند. قلندری در ادامه اضافه کرد: یک مثال خیلی مشهور گالیله است، گالیله به طور روشن دو دوره زندگی دارد؛ یعنی بخشی از این دوره مربوط به آثار وی می باشد که چاپ شده اند و بخشی آثاری است پیش از آن زمان که بیشتر آنها به صورت دست نویس هستند. در آثاری که قبل از 1600 نوشته شدهاند گالیه شخصیتی است که کاملاً در سنت ارسطویی آموزش دیده است که در این سنت مسأله اصلی حرکت بررسی میل قسری در حرکت است. گالیله در 1590 کتابی درباره حرکت نوشته که بیشتر آن کتاب شبیه رساله ابن باجه است و در آن زمان با کسانی که وابسته به سنت ارسطویی هستند مخالفتی ندارد، ولی محققین آثار گالیله معتقدند که گرایش به ریاضیات را در آثار آن دوره گالیّه دید میشود ، با این حال استدلالهایی که میآورد از سنت قدیم جدا نیست. بر این اساس ما با یک شخصیت ارسطو مآب مواجه هستیم. اما بعد از اینکه در قرن هفدهم تجربه کردن مهم شد، راه دیگری طی کرده است. سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که چرا این اتفاق برای گالیه اتفاق می افتد؟ به نظر می رسد به این سؤال نمی شود جوابی داد. قلندری درباره چرایی ارائه نظریات جدید و پذیرش این نظریات خاطر نشان کرد: درباره اینکه چرا افرادی که در سنت باستانی پرورش یافته بودند، نظریات جدیدی ارائه دادند توضیحی نمی توان داد. اما اینکه چطور نظریه این افراد مورد پذیرش قرار گرفت جای بحث و سؤال دارد. شاید در بخشی از این کتاب ادعای شیپن این باشد که می خواهد درباره این مسأله صحبت کند. ما اگر سراغ یک سری مسائل تاریخی برویم که در فصل سوم کتاب این کار را برای موضوع دولت و علم شیپن کرده است اما تا حدی استدلال های او کلی است مثلا در دوره گذر از قرون وسطی به رنسانس ما شکل گیری دولت شهر ها و افزایش تجارت را داریم . گفته شده که این ها دلیل بر پذیرش علم جدید است به همین صورت در مورد موضوع تقابل بین علم و دین اینکه بیش تر این افرادی که درباره آنها صحبت می کنیم عمدتا اهالی کلیسا یا به نوعی وابسته به آن هستند . این موجب شده که این افراد جایگاهی داشته باشند که حتی به رغم مخالفت نهادی مانند کلیسا در مراحل اول اما در مراحل بعدی حرف آنها پذیرفته شود. دوباره به نقطه ای می رسیم که اتفاقی افتاده که حتی اجتماع هم این علم جدید را پذیرفته است. اینکه افراد در قرن هفدهم خود را به علم جدید منتسب کنند به نوعی در جامعه اروپایی ریشه دوانده است اما در این کتاب به این موضوع برخورد نمی کنیم که چرا و چطور این اتفاق افتاد و اینکه چرا این ویژگی مخصوص جوامع قرن هفدهمی است توضیحی نداده است. » دکتر قلندری درباره یکی از ویژگی های بارز کتاب بیان کرد« این کتاب تا حدودی به دنبال نشان دادن این نکته است که رویدادهای اجتماعی در کنار مسأله علم جدید اتفاق می افتد و پذیرش دانش اینها با توجه به شواهدی که وجود دارد چندان ارتباطی به محیط های علمی ندارد. به نظر می رسد اتفاقی که در جامعه می افتد در گسترش این علوم نقش دارد. ولی در بررسی این رخدادهای اجتماعی اول باید کتاب های پیچیده تری از جنس این کتاب ترجمه و خوانده شود تا بررسی رخدادهای اجتماعی در این کتاب قابل درک باشد. » وی درپایان نیز به این نکته اشاره کرد که «نکته آخر این است که کسی می خواهد این کتاب را بخواند لازم دارد کمی تاریخ اروپا بداند و آنگاه می تواند وقایع این کتاب را نتوجه شود. فصل اول و دوم بسیار درون علمی است یعنی کاملا از نگاه دانشمندان با مسأله برخورد می کند. اما در فصل سوم اشاراتی وجود دارد که بعضا شیپن سعی می کند به خواننده رخدادهای اجتماعی که مد نظر دارد را توضیح دهد اما توضیحات آن مختصر است. » پس از این صحبت ها دکتر امیر محمد گمینی، عضو هیئت علمی پژوهشکده تاریخ علم دانشگاه تهران، درباره این کتاب گفت: این کتاب درباره فضای اجتماعی قرن هفدهم است که برآمدن انقلاب علمی را ممکن کرد و سعی کرده است اسطوره های مدرن درباره انقلاب علمی را بشکند، مثلاً این تصور که همه کسانی که باعث انقلاب علمی شدند، از کار خود کاملا آگاه بوده و از همه جهت مدرن بودند و اشکالی در کار این ها نبود. در اول کتاب بیان میشود که انقلاب علمی رخ نداده است، یعنی اینکه ذاتی ندارد. نویسندۀ کتاب سعی دارد چیزهایی به عنوان ذات انقلاب علمی معرفی کند که مهمترین آن ماشین انگاری است. ولی بعد اشاره میکند که افرادی از میان همین انقلابیون وجود داشته اند که به طور کامل ماشین انگاری را قبول نداشتند. گمینی در ادامه درباره برداشتهایی که از علم پیشامدرن و انقلاب علمی وجود دارد، گفت:نکته مهم این است که روایت ما از انقلاب علمی قرن هفدهم خیلی مواقع تحت تأثیر افرادی است که در آن قرن زندگی می کردند و سعی می کردند علم پیش از خود را بی ارزش، پوچ و افسانه ای جلوه دهند و کار خود را بسیار پیشرو. این کتاب سعی کرده نشان دهد که ما نباید به عنوان مورخ علم مثلاً با گالیله هم صدا شویم و علم پیشامدرن را همان قدر سطحی و بی اهمیت و غیر عاقلانه جلوه دهیم. نکته جالب توجه در این کتاب این است که نویسنده متوجه این موضوع است و سعی کرده این کار را انجام ندهد، اما در بعضی بخش ها دچار این اشتباه است و به نظر میرسد که حق مطلب را در مورد علم پیشامدرن ادا نکرده است. گمینی در ادامه افزود: یک سری نکات وجود دارد که در بسیاری از کتابهای مربوط به انقلاب علمی وجود دارد مثلاً اینکه در کیهانشناسی ارسطویی فیزیک آسمان و زمین کاملاً با هم متفاوت هستند. البته در نظر ارسطو عالم زمینی و آسمانی از جهاتی متفاوت هستند، مثلاً عالم آسمان کون و فساد ندارد و زمین کون فساد دارد، اما از نظر فیزیکی مثلاً اینکه هر حرکتی به محرکی نیاز دارد، در واقع همان چیزهایی که براساس اصول فیزیکی ارسطو در عالم زمینی وجود و آسمانی هم وجود دارد. اینکه گفته می شود فیزیک متفاوتی دارند از جهاتی ممکن است درست باشد اما جزئیات زیادی هم نادیده گرفته می شود. زمانی که بطلمیوس می خواهد حرکات پیچیده سیارات را تبیین کند باید آنها را به مجموعه ای از حرکات سادۀ دایرهای فروبکاهد، که این کار هم باعث فهم سادهتر و پیش بینی حرکات میشود و هم مکانیکی از یک سری افلاک که همدیگر را می چرخانند. تصور شکل دیگر حرکت مثلاً حرکت بیضی وار پیچیدگی ها و ناهماهنگی هایی ایجاد می کرده که قابل پذیرش نبوده است. در این کتاب بعضی استدلالهای عامیانه برای زمین مرکزی آمده که واقعاً ربطی به ارسطو و بطلمیوس ندارد. مثلاً میگوید ما چون اشرف مخلوقات هستیم باید در مرکز کائنات قرار بگیریم، این چیزی نیست که در کتاب مجسطی یا کتاب های هیئت تمدن اسلامی وجود داشته باشد. این یک بخشی از ماجرا است که به نجوم برمی گردد. بخش دیگر ماجرا به ذات انقلاب علمی برمی گردد که البته نویسنده در پایان کتاب این را هم ذات نمی داند و اشکالاتی در آن می بیند یعنی بحث ماشین انگاری، به عنوان یکی از مقدمات بسیار مهم انقلاب علمی و اینکه نویسندۀ کتاب میگوید که علم پیشامدرن یک علم جاندارانگار و نیت مند بوده است، یعنی تصور می کردند که در فلسفه ارسطو برای پدیده های طبیعی جان و شعور فرض شده است و اشیا به خاطر نیت هایی حرکاتی را انجام می دادند. در حالی که در تقسیم بندی حرکت نزد ارسطو سه گونه حرکت وجود دارد؛ ارادی، طبیعی و قسری. اما چون در حرکت طبیعی از غایت صحبت شده غایت مندی به جاندار انگاری تعبیر شده است. چیزی که در این کتاب جای تعجب دارد این است که شیپین در اول کتاب گفته که نباید چنین برداشتی نسبت به علوم پیشامدرن داشت اما در قسمت های مختلف کتاب خود نیز چنین برداشتی دارد. البته در اینکه فلسفه ارسطویی مکانیک گرا و ماشین انگار نیست شکی وجود ندارد ولی نه به خاطر اینکه نیت مند است، بلکه به خاطر اینکه برای هر پدیدهای در موجودات زنده قوای بسیط در نظر می گیرد. اما همه علم پیشامدرن اینگونه نیست. وقتی به نجوم بطلمیوسی و آثار هیئت تمدن اسلامی نگاه می کنیم، متوجه می شویم که پدیده های پیچیده و به ظاهر نامنظم مانند حرکات سیارات به سری اجزای ساده و بدون نیت فروکاسته شده اند و جنبه های مکانیکی زیادی را در آن می توان دید. پس این تصور که علم قدیم هیچ جنبه ماشین گرایی نداشته است و فقط ارسطویی بوده کاملا اشتباه است. ما نباید فکر کنیم علم قدیم فقط فلسفه ارسطویی است بلکه نجوم و اپتیک قدیم هم شامل می شود. اشکال دیگر کتاب این است که معتقد است فلسفه ارسطویی ضد موجبیتی و ضد طبیعت گرایی بود، در حالی که ارسطو از طبیعت صحبت می کند همچنین یکی از مشکلاتی که متکلمان با ارسطو داشتند در مسأله موجبیت بود. گمینی در پایان انتقادات خود به محتوای کتاب گفت:انتقاد آخر به محتوای کتاب آن است که شیپن بعد از انتقادات شدیدی که به ارسطو وارد می کند به سراغ عقاید افسانهای و جادویی و کتابهایی میرود که مشابه کتابهای عجایب المخلوقات هستند و این آثار را نماینده علم پیشامدرن معرفی می کند. درست کاری که از میان اساتید خودمان دکتر جعفریان انجام میدهند. پس از پایان این سخنان خوشنویس به ایرادات وارد شده بر محتوای کتاب پاسخ داد و در ابتدا گفت: قطعا این کتابی کلی برای دانشجویان لیسانس و فوق لیسانس است و به نظر می رسد به خاطر ساختار و کلیدهایی که برای مطالعه بیشتر میدهد، کار ارزشمندی است. تولد روش علمی جدید و مناسبات علم با سایر حوزههای اجتماعی قرن هفدهم صورت مسألههای مستقلی شدند که شیپن درباره روش مقداری دقیقتر و درباره موضوع مناسبات با سایر حوزه ها مقداری عمومی تر و سطحی تر توضیح داده ولی کلیدی به خواننده برای بررسی دقیق تر نشان می دهد. در ادامه درباره سایر ایرادات مطرح شده به ساختار کتاب گفت: باید ببینیم طرف مقابل بویل و پاسکال و گالیله، ارسطو و بطلمیوس هستند یا ارسطوییان زمان. ظاهرا بحث این است که ارسطوییان زمان قرن هفدهم چه میفهمند و طرف گفتگوی امثال گالیله این افراد است. می توانیم دو رویکرد را در نظر بگیریم؛ یکی اینکه رویکرد پالایشگرانه را در نظر بگیریم و بگوییم اینها ارسطو و بطلیموس را تحریف کردهاند، یکی هم میتوانیم بگوییم که آنچه به عنوان دیدگاه رایج پذیرفته شده را باید کنار گذاشت. شیپن اشاراتی هم به این رویکرد پالایشگرانه می کند، البته در عمل این رویکرد پایدار نمانده است. نکته دیگری که در متن به آن اشاره شده این است که کسی که از بیرون به ماجرا نگاه می کند، ممکن است تصور کند که ماشینانگاران نیز گام بزرگی برنداشتهاند و اینها نیز یک سری ویژگیها و نیروهای درونی را به جسمک ها نسبت دادهاند و به نظر میرسد هنوز مفاهیم جاندارانگارانه در میان هستند. به نظر میرسد پیچشهایی در اینکه چه جریانهایی اتفاق افتاده است ، وجود دارد. در ادامه نیز دکتر گمینی به این موضوع اشاره کرد که: باید اول ببینیم امثال بویل و گالیله چه کسانی را به عنوان نمایندگان فلسفه ارسطویی در نظر گرفته اند. انها دیدگاههای سخیف زمان خود را پیدا می کردند و مورد انتقاد قرار می دادند. درباره این انتقاد، دکتر قلندری عقیده داشت که: به نظر نمی رسد که در آن زمان بتوان ارسطوییان را به دو دسته قوی و ضعیف تقسیم بندی کرد. ارسطوییانی که در برابر گالیله قرار دارند انگار صورت دیگری از ارسطو را می شناختند. در برخی قسمت ها نیز منجمان استدلال های ارسطویی را کنار گذاشته اند و یا فقط این استدلال ها را پذیرفته اند اما در جایی به کار نمی برند. اشکال دیگر مربوط به مقدمه مترجم بود که دکتر گمینی درباره اشتباه مترجم اذعان داشت: مترجم در مقدمه خود اشتباه رایجی مرتکب شده مبنی بر اینکه ابوسعید سجزی الگوی خورشید مرکزی پیشنهاد کرده است. مترجم می گوید که دانشمندان تمدن اسلامی آمادگی پذیرش نظریه خورشید مرکزی را نداشتند و در نتیجه این نظریه پیرو پیدا نکرد. اما واقعیت این است که سجزی چنین نظریه ای را ارائه نکرده است و مسأله ای که وجود دارد این است که سجزی اسطرلابی ساخته که به جای چرخش ستارگان، افق در حال چرخش است. همین. و ابوریحان بیرونی با دیدن این اسطرلاب یاد نظریۀ چرخش وضعی زمین افتاده است نه حرکت انتقالی زمین به دور خورشید. بنابراین نه تنها سجزی نظریهای مطرح نکرده و رساله ای در این زمینه ننوشته بلکه اگر هم نظریه ای در کار باشد نظریۀ چرخش وضعی زمین در مرکز عالم است. مترجم کتاب در پاسخ به این ایرادات چنین گفت:سؤال اصلی که شیپن مطرح میکند این است که چه عواملی باعث طرح و پذیرش نظریههای جدید شد و در پاسخ به دنبال دلایلی است که در قرنهای گذشته وجود ندارند، برای مثال، به کشف قاره آمریکا و مورد تردید قرار گرفتن تاریخ طبیعی و به دنبال آن مورد تردید قرار گرفتن فلسفه طبیعی اشاره می کند و همچنین پیوندهای جدید میان علم، قدرت و تکنولوژی را شاخصههای قرن 16 و 17 می داند. در پایان این نشست نیز برخی اشکالات مربوط به ترجمه و عبارات مورد استفاده در متن مورد بررسی قرار گرفت.
|